حریم دل

هرچه به‌جز خیالِ او قصد حریم دل کند، در نگشایمش به رو، از درِ دل برانمش...

تبلیغات تبلیغات

دور از دامان پاکت، دستِ دگران...

۱. چند بار میام بنویسم ولی دست و دلم به نوشتن نمیره؛ حس می‌کنم توی یه حالتی از کرختی و بی‌جونی گیر کردم و دچار یه «حالا باید چیکار کنمِ» مزمنی شدم که توصیفش با کلمات سخته؛ البته یه جا یه روان‌شناسی گفته بود بعد از این حجم اضطراب و استرسی که بدن رو توی حالت «جنگ یا گریز» قرار میده و هورمون‌ها در بیشترین سطح خودشون ترشح میشن، یه دورهٔ رکودی از هورمون‌ها رخ میده و تو وارد فاز شبه‌افسردگی میشی؛ البته من اسمش رو افسردگی نمی‌تونم بذارم، حداقل برای من همون کرختی و «حالا باید چیکار کنمِ» مزمنه... ۲. دلم می‌خواد مثل «قبل از جنگ» (هنوزم این عبارت ناآشناست و تداعی‌گرِ قبل از جنگ با عراقه برام!!!) برنامه‌ریزی‌های کوچولویی رو که برای چند ماه پیش‌رو داشتم، پیش ببرم و برای هدف‌های کوچیکم تلاش کنم ولی این جنگ تحمیل‌شده همه‌چی رو بهم زد و نشد که برنامه‌ها رو پی بگیرم؛ ولی کم‌کم باید خودم رو بازیابی کنم، هر
ادامه مطلب

تکه چوبی میان امواج خروشان

اهل خوندن و غرق‌شدن توی اخبار نبودم هیچ‌وقت، حتی توی بزرگترین بحران‌ها و مشکلات و اغتشاشات و... نتونستم خودم رو به اخبارِ باری به هر جهتِ رسانه‌ها گره بزنم؛ رسانه‌هایی که یا از این‌ور بوم میفتن یا از اون‌ور بوم خودشون رو پرت می‌کنن!!! اینو بارها توی مطالب وبلاگم توی اون بحران‌ها و شرایط خاص هم گفته بودم... حیف که به این گفتهٔ خودم پایبند نموندم... روزهای ابتدایی جنگ یهو نمی‌دونم چی شد که چندین کانال خبری رو توی پیام‌رسان‌های داخلی دنبال کردم و فکر می‌کردم با خوندن مطالب‌شون درک و فهم و تحلیل‌های بهتری حداقل پیش خودم می‌تونم ارائه بدم... دونه دونه‌شون رو بالا و پایین می‌کردم و گاهی یک خبر رو با واژه‌های متفاوت توی سه چهار تا خبرگزاری می‌خوندم... صبح، یک خبر رو مثل قرص مینداختم بالا و عصر تکذبیه‌های پشت‌سرهمِ همون خبر، به زور می‌تونست جای زخم خبر صبحیه رو مرهم بذاره!!!  کم‌کم به این خودزنی ع
ادامه مطلب

وبلاگ های پیشنهادی

جستجو در وبلاگ ها